پس از انزوا: چالشهای فرهنگی در بازگشت به جامعه جهانی
پس از انزوا: چالشهای فرهنگی-اجتماعی ایرانیان در بازگشت به جامعه جهانی و راهکارهای گذار از این مرحله حساس.
در این مقاله تصمیم گرفتم، بر خلاف روال عادی پستهایی که منتشر میکنم، کلامی علمی و رسمیتر داشته باشم. هدف از چنین انتخابی، انتقال تاثیرگذارتر و عمیقتر پیام به مخاطب و خواننده است.
سالهاست که ما ایرانیان در یک حباب زندگی میکنیم. حبابی که با گذشت زمان، ضخیمتر و نفوذناپذیرتر شده است. در این سالها، جهان با سرعتی باورنکردنی تغییر کرده، فرهنگها در هم آمیختهاند، ارزشهای جدیدی شکل گرفته و قواعد تازهای بر روابط انسانی حاکم شده است. اما ما، محصور در دیوارهای بلند انزوای سیاسی و فرهنگی، از این تحولات یا بیخبر ماندهایم یا تصویری مخدوش و ناقص از آنها داشتهایم.
این مقاله قصد دارد با نگاهی نقادانه اما سازنده، چالشهایی را بررسی کند که ما ایرانیان پس از بازگشت به جامعه جهانی با آنها مواجه خواهیم شد. نوشتن از «پس از نظام فعلی» شاید کمی خوشبینانه به نظر برسد، اما واقعیت این است که هیچ حکومتی ابدی نیست و دیر یا زود، ایران ناگزیر از تعامل گستردهتر با جهان خواهد بود.
چالشهایی که در این نوشتار به آنها میپردازم، صرفاً سیاسی یا اقتصادی نیستند. بلکه عمیقاً در بافت فرهنگی و اجتماعی ما ریشه دارند. مشکلاتی که حتی اگر فردا تمام تحریمها برداشته شود و روابط دیپلماتیک به حالت عادی بازگردد، همچنان گریبانگیر ما خواهند بود. از نحوه تعامل با دیگران گرفته تا اخلاق کاری، از نگرشمان به قانون گرفته تا توانایی کار گروهی، از درک مفاهیمی مانند نژادپرستی و تبعیض گرفته تا مهارتهای ارتباطی بینالمللی.
هدف از طرح این موضوعات، سیاهنمایی یا ناامید کردن خواننده نیست. بلکه میخواهم به این واقعیت اشاره کنم که بازگشت به جامعه جهانی، فراتر از توافقات سیاسی و مبادلات اقتصادی، نیازمند یک آمادگی فرهنگی و ذهنی است که متأسفانه در بسیاری از ابعاد، ما از آن بیبهرهایم.
چرا چنین شده است؟ چه چیزی باعث شده تا ما که روزگاری در مسیر مدرنیزاسیون و همگامی با تحولات جهانی قدم برمیداشتیم، اکنون چنین از قافله عقب بمانیم؟ انزوای سیاسی و تبلیغات ضد غربی تنها بخشی از پاسخ است. ریشههای این مشکل عمیقتر و پیچیدهتر از آن است که بتوان آن را تنها به عوامل سیاسی نسبت داد.
در ادامه، با نگاه به مهمترین چالشهای فرهنگی و اجتماعی که پیش روی ما قرار دارد، سعی میکنم تصویری واقعبینانه اما امیدوارکننده از مسیری که باید طی کنیم، ارائه دهم. مسیری که اگرچه دشوار است، اما با خودآگاهی، شجاعت نقد خود، و تلاش جمعی، میتواند ما را به جایگاهی شایسته در جامعه جهانی برساند.
بخش اول: شکاف فرهنگی و درک نادرست از فرهنگ جهانی
زمانی که از «جهانی شدن» یا به اصطلاح رایج «جهانیسازی» صحبت میکنیم، بسیاری از ما ایرانیان ناخودآگاه به سمت تئوریهای توطئه، استعمار فرهنگی، یا آنچه با عنوان «غربزدگی» میشناسیم، کشیده میشویم. این نگاه، که تا حد زیادی محصول گفتمان رسمی حاکم بر کشور در چهار دهه گذشته است، مانع از درک واقعی ما از تحولات جهانی و آنچه در دنیای امروز میگذرد، شده است.
جهانی شدن، در معنای واقعی آن، فرآیندی پیچیده و چندوجهی است که صرفاً به معنای سلطه فرهنگی غرب نیست. بلکه نوعی درهمتنیدگی فرهنگها، اقتصادها و ارزشهای مختلف است که تحت تأثیر پیشرفت تکنولوژی، سهولت سفر و ارتباطات، و گسترش تجارت جهانی شکل گرفته است. در این فرآیند، نه تنها کشورهای در حال توسعه از فرهنگ غربی تأثیر میپذیرند، بلکه خود فرهنگ غربی نیز دستخوش تغییرات عمیقی شده است.
انزوای فرهنگی ما، اما، باعث شده تا از این تحولات جا بمانیم. تصور کنید فردی را که به مدت سی سال در یک غار زندگی کرده و ناگهان به جامعه امروزی بازگشته است. او نمیتواند به راحتی با تکنولوژیهای جدید، هنجارهای اجتماعی تازه، و مفاهیمی که در این سالها شکل گرفته، ارتباط برقرار کند. وضعیت ما ایرانیان، البته نه به آن شدت، اما تا حدودی شبیه به این مثال است.
بگذارید برای روشنتر شدن بحث، مثالی بزنم. مفهوم نژادپرستی و مبارزه با آن، در چند دهه اخیر، تحولات عمیقی را در جوامع غربی و سپس سایر نقاط جهان به وجود آورده است. امروزه در بسیاری از کشورها، حتی اشاره به ویژگیهای نژادی یا قومی افراد در فضای عمومی، میتواند واکنشهای منفی شدیدی را برانگیزد. اما در جامعه ما، متلکهای نژادی، جوکهای قومیتی، و تبعیض آشکار نسبت به برخی گروهها (مانند افغانستانیها، بلوچها، کردها و دیگر اقوام) هنوز امری عادی و حتی سرگرمکننده تلقی میشود.
مثال دیگر، مسئله برابری جنسیتی است. در حالی که در بسیاری از کشورهای جهان، تفاوتهای حقوقی، اقتصادی و اجتماعی بین زنان و مردان به طور پیوسته در حال کاهش است و حضور زنان در تمام عرصههای تصمیمگیری، امری پذیرفته شده و حتی مورد تشویق است، ما هنوز درگیر مباحث اولیه درباره توانایی زنان در اداره امور هستیم. نگاه سنتی و پدرسالارانه به زنان، محدودیتهای قانونی و عرفی، و تبعیضهای گسترده در محیطهای کاری و آموزشی، واقعیتهایی هستند که در تقابل آشکار با روندهای جهانی قرار دارند.
این شکاف فرهنگی، تنها به مسائل نژادی محدود نمیشود. از نحوه برخورد با محیط زیست گرفته تا رعایت حقوق کودکان، از توجه به حقوق حیوانات گرفته تا احترام به حریم خصوصی افراد، از مفهوم برابری جنسیتی گرفته تا آزادیهای فردی، در بسیاری از زمینهها، ما فاصله قابل توجهی با استانداردهای امروز جهانی داریم.
اما چیزی که شاید بیش از همه نگرانکننده باشد، این است که بسیاری از ما حتی از وجود این شکاف آگاه نیستیم. در حباب اطلاعاتی محدودی که در آن زندگی میکنیم، تصور میکنیم که همه جای دنیا مانند ایران است، یا حداقل تفاوتها آنقدر که هست، چشمگیر نیست. این عدم آگاهی، خود مانعی بزرگ برای تغییر و پیشرفت است.
مثال دیگری بزنم. برای بسیاری از ما، مفاهیمی مانند «تنوع و فراگیری» (diversity and inclusion) یا «حساسیت فرهنگی» (cultural sensitivity) که امروزه در محیطهای کاری و آموزشی بینالمللی از اهمیت بالایی برخوردارند، ناشناخته یا حتی خندهدار است. در حالی که برای موفقیت در فضای جهانی امروز، آشنایی با این مفاهیم و رعایت آنها امری ضروری است.
نمونه قابل توجه دیگر، تغییرات گسترده در نگرش جوامع پیشرفته نسبت به هویتهای جنسیتی و گرایشهای جنسی مختلف است. در بسیاری از کشورها، پذیرش تنوع در این زمینهها به بخشی از فرهنگ عمومی تبدیل شده است. محیطهای کاری بینالمللی، دانشگاهها و حتی رسانههای جمعی، توجه ویژهای به رعایت حقوق و حرمت افراد با هویتهای جنسیتی متفاوت دارند. این در حالی است که در جامعه ما، نه تنها چنین گفتمانی وجود ندارد، بلکه حتی طرح این موضوعات اغلب با واکنشهای منفی شدید و برچسبهای اخلاقی همراه است.
این فاصله فرهنگی، در صورت بازگشت ایران به جامعه جهانی، میتواند به چالشی جدی برای ما تبدیل شود. درست مانند دانشآموزی که چند سال از مدرسه غیبت کرده و حالا به کلاسی بازگشته که همه از او جلوتر هستند، ما نیز باید تلاش مضاعفی کنیم تا این عقبماندگی را جبران کنیم.
البته، این به معنای آن نیست که باید بیچون و چرا هر آنچه در جهان رایج است را بپذیریم. بلکه منظور، ضرورت آگاهی از این تحولات و توانایی گفتگوی سازنده درباره آنهاست. شاید ما در برخی زمینهها، ارزشها و باورهایی داشته باشیم که با برخی روندهای جهانی همخوانی ندارد، و این کاملاً طبیعی است. اما مشکل زمانی پیش میآید که ما حتی از وجود این تفاوتها آگاه نباشیم و از فرصت گفتگو و تبادل نظر محروم شویم.
جالب اینجاست که در ایران، حتی از مفهوم واقعی «غربزدگی» که جلال آلاحمد مطرح کرد نیز درک درستی نداریم. آنچه او نقد میکرد، نه پذیرش هوشمندانه دستاوردهای تمدنی غرب، بلکه نوعی شیفتگی کورکورانه و تقلید سطحی از ظواهر غربی بدون فهم عمیق پایههای آن بود. اما امروز، هرگونه تلاش برای درک واقعیتهای جهانی با برچسب «غربزدگی» یا حتی «نفوذ» مواجه میشود.
به عنوان آنچه که میتوانم به آن با نام تصویری زنده از چنین تقلیدی نام برم، تفاوت فرهنگی و رفتاریست که در نسل جدید و حتی همسنان خود میبینم. پر واضح است که در درون جامعهی ایرانی، خشمی بزرگ وجود دارد که بر عالمان جامعهشناسی و روانشناسی، و چه بسا حتی از عموم جامعه نیز پوشیده نیست. این خشم در لایههای مختلف زندگی اجتماعی و فردی ما به شکلهای گوناگون بروز میکند:
۱. خشونت فرد علیه خود
- ایدهآلگراییهای بیوقفه و فشار روانی ناشی از آن
- انتظارات غیرواقعبینانه از خود که منجر به سرخوردگی مزمن میشود
- فرهنگ افراطی نقد خود و عدم خودپذیری که به افسردگی و اضطراب دامن میزند
۲. خشونت خانواده علیه فرد
- اجبار برای تحصیل در یک رشتهی خاص بدون توجه به استعداد و علاقه فرزند
- تحمیل سبک زندگی و انتخاب همسر که آزادی فردی را محدود میکند
- مقایسههای مداوم با دیگران که اعتماد به نفس را تخریب میکند
۳. خشونت جامعه علیه فرد
- سهولت زندگی و رفاه و برخورداری از حداقلهایی مانند یک لپتاپ برای درصد کمی از جامعه و در دسترس نبودن آن برای بخشی عظیمتر
- نابرابری فرصتهای شغلی و آموزشی بر اساس طبقه اجتماعی و محل زندگی
- فشار هنجارهای اجتماعی برای همرنگی با جماعت که خلاقیت و نوآوری را سرکوب میکند
۴. خشونت حکومتی علیه فرد
- اجبار یک پوشش خاص که آزادی انتخاب را محدود میکند
- ارائه سهمیهها و تسهیلات به گروهی خاص که نابرابری را نهادینه میسازد
- محدودیتهای گسترده در بیان عقاید و نظرات که گفتگوی سالم اجتماعی را مختل میکند
این خشونتهای چندلایه، همچون حلقههای زنجیر به هم متصل شده و چرخهای معیوب ایجاد کردهاند. فردی که در خانوادهای پر از اجبار و محدودیت رشد میکند، خود را در جامعهای میبیند که فرصتهای برابر در اختیارش نمیگذارد، و حکومتی که به جای تسهیلگری، محدودیتهای بیشتری ایجاد میکند. نتیجه طبیعی چنین وضعیتی، خشم فروخوردهای است که گاه به صورت رفتارهای پرخاشگرانه در زندگی روزمره بروز میکند و گاه به شکل یأس و ناامیدی اجتماعی خود را نشان میدهد
در پایان این بخش، باید تأکید کنم که آگاهی از این شکاف فرهنگی، اولین قدم برای پر کردن آن است. ما نیاز داریم با نگاهی باز و به دور از تعصب، به مطالعه و شناخت جهان امروز بپردازیم. تنها در این صورت است که میتوانیم در صورت بازگشت به جامعه جهانی، به جای آنکه صرفاً مصرفکننده منفعل فرهنگ جهانی باشیم، به تعاملی سازنده و دوطرفه دست یابیم.
بخش دوم: چالشهای فرهنگی-اجتماعی
در این بخش به برخی از مهمترین چالشهای فرهنگی-اجتماعی که ما ایرانیان در صورت بازگشت به جامعه جهانی با آن روبرو خواهیم شد، میپردازم. این چالشها ریشه در الگوهای رفتاری و ارزشی جامعه ما دارند که طی سالها انزوا، تشدید شده و با آنچه در دنیای امروز پذیرفته شده است، فاصله گرفتهاند.
فردگرایی افراطی و ناتوانی در کار گروهی
طی سالهای گذشته، افتخار برگزاری دورههای متعدد آیتی و به طور دقیقتر، دورههای کارآموزی و بوتکمپ رایگانی را در ایران داشتم. تمامی این دورهها به این صورت بودند که به صورت گروهی انجام میشدند. پر واضح بود که هدف از برگزاری جمعی این دورهها، افزایش بهرهوری افراد و یادگیریها و به نوعی «کار تیمی» بود. با این حال به تعدد، تجربهای عجیب را داشتم و شاهد پدیدهای ناراحتکننده بودم.
با وجود اینکه دورههای برگزار شده، با آموزش اولیه «کار گروهی» و «هدف جمعی» در قالب بازی و درس انجام میشد، به صرت شاهد این بودم که:
- افراد فعالیت گروهی را به فعالیت رقابتی تبدیل کرده و
- به جای استفاده از راهکارهای پذیرفته شده و از پیش تست شده، راهها «میانبر» را انتخاب میکردند.
میتوانم بگویم، یکی از بارزترین ویژگیهای فرهنگی ما ایرانیان که در تقابل آشکار با الزامات جهان امروز قرار دارد، فردگرایی افراطی و ضعف در کار گروهی است. این مشکل را میتوان در تمام سطوح جامعه، از محیطهای آموزشی گرفته تا فضاهای کاری و حتی در عرصههای سیاسی و اجتماعی مشاهده کرد.
ما ایرانیان معمولاً ترجیح میدهیم کارها را به تنهایی انجام دهیم، چون به قول معروف «عقل جمعی» را چندان باور نداریم. در فرهنگ ما، ضربالمثلهای متعددی وجود دارد که این نگرش را تقویت میکند: «هر کسی کار خودش را میداند»، «سری که درد نمیکند را دستمال نمیبندند» و از این قبیل.
اگر به تاریخ معاصر ایران نگاه کنیم، میبینیم که بسیاری از سازمانها، احزاب و گروههای اجتماعی، پس از مدتی دچار انشعاب و چنددستگی شدهاند. حتی در میان روشنفکران و نخبگان ما نیز این مشکل به وضوح دیده میشود؛ هر کس ساز خود را میزند و کمتر کسی به همافزایی جمعی میاندیشد.
جالب اینجاست که همین مشکل را میتوان در میان ایرانیان مهاجر نیز مشاهده کرد. در حالی که بسیاری از اقلیتهای قومی و ملی دیگر در کشورهای غربی، با ایجاد شبکههای قوی اجتماعی و اقتصادی توانستهاند به موفقیتهای چشمگیری دست یابند، ما ایرانیان علیرغم سطح بالای تحصیلات و توانمندیهای فردی، در ایجاد این شبکهها چندان موفق نبودهایم.
در دنیای امروز، اما، کمتر کار مهمی است که بتوان آن را به تنهایی به سرانجام رساند. از توسعه تکنولوژیهای پیچیده گرفته تا حل مشکلات اجتماعی و اقتصادی، همه نیازمند همکاری گروهی، تقسیم کار، و احترام به تخصص و دیدگاه دیگران است. این چیزی است که در فرهنگ کاری شرکتهای بزرگ بینالمللی، نهادهای پژوهشی و حتی سازمانهای مدنی به وضوح دیده میشود.
اعتماد اجتماعی پایین و تأثیر آن بر روابط بینالمللی
بعضا پس از مواجه شدن با موضوعی که در دورههای کارآموزی بود، به چالش دیگری که با آن روبرو هستیم فکر میکردم. چالش دوم به دیدگاه من، سطح پایین اعتماد اجتماعی در میان ما ایرانیان است. بر اساس پژوهشهای متعدد، ایران از نظر شاخص اعتماد اجتماعی در ردههای پایین جدول جهانی قرار دارد. ما به سختی به یکدیگر اعتماد میکنیم و این بیاعتمادی، نه تنها در روابط بین فردی، بلکه در نگرشمان به نهادها، سازمانها و حتی قوانین نیز منعکس میشود.
این بیاعتمادی به چند شکل بروز میکند: بدبینی نسبت به انگیزههای دیگران، شک به صداقت و شفافیت در گفتار و کردار، و انتظار فریب و سواستفاده از سوی دیگران. همین نگرش است که باعث میشود ما در موقعیتهای مختلف، اول به دنبال «حقه» و «کلک» باشیم، یا به قول معروف، «کاسهای زیر نیم کاسه» تصور کنیم.
در سطح روابط بینالمللی، این بیاعتمادی میتواند پیامدهای ناگواری داشته باشد. وقتی قرار است با شرکتها، سازمانها یا دولتهای خارجی همکاری کنیم، اگر با همین ذهنیت پیش برویم، نه تنها فرصتهای همکاری را از دست خواهیم داد، بلکه اعتماد طرف مقابل را نیز خدشهدار خواهیم کرد.
در دنیای تجارت و دیپلماسی امروز، اعتماد یک ارزش کلیدی است. قراردادها و تعهدات بینالمللی، هر چقدر هم از پشتوانه حقوقی قوی برخوردار باشند، در نهایت بر پایه اعتماد متقابل استوار هستند. بزرگترین شرکتهای جهان و موفقترین کشورها در عرصه سیاست خارجی، آنهایی هستند که توانستهاند با ایجاد اعتماد، پایهای محکم برای همکاریهای بلندمدت بنا کنند.
قانونگریزی و عدم احترام به قوانین
موضوع پیدا کردن «راههای میانبر» در دورهها، من را به فکر چالشی دیگر انداخت: یکی دیگر از چالشهای جدی فرهنگی ما، قانونگریزی و عدم احترام به قوانین و مقررات است. این مشکل را میتوان در بسیاری از رفتارهای روزمره ما مشاهده کرد: از رانندگی بیتوجه به قوانین راهنمایی و رانندگی گرفته تا دور زدن مقررات اداری، فرار مالیاتی، و حتی تقلب در آزمونها.
ریشههای این رفتار را میتوان در عوامل مختلفی جستجو کرد: از بیاعتمادی به نهادهای قانونگذار و مجری قانون گرفته تا عدم مشارکت مردم در فرآیند قانونگذاری، و از ضعف در اجرای قوانین گرفته تا باور به اینکه «قانون برای دیگران است» و هر کس به نوعی میتواند از آن فرار کند. هرچند که به سختی میتوانم بگویم این موضوع الزاما ریشه در فرهنگ ما دارد، بلکه بیشتر قوانین فعلی کشور که بدون اساس و بنیانی محکم و مدرن تعیین شدهاند، به این موضوع دامن میزنند.
گاهی حتی به نظر میرسد قانونشکنی در فرهنگ ما نوعی «زرنگی» و «باهوشی» تلقی میشود. فردی که بتواند قوانین را دور بزند، نه تنها مورد سرزنش قرار نمیگیرد، بلکه گاه تحسین هم میشود: «عجب زرنگی کرد و فلان جا را بدون مجوز ساخت» یا «چه خوب از قانون مالیاتی فرار کرد».
اما در جامعه جهانی، احترام به قانون یک ارزش بنیادین است. در کشورهای پیشرفته، قانونمداری صرفاً یک وظیفه شهروندی نیست، بلکه نشانه بلوغ فرهنگی و اجتماعی تلقی میشود. شرکتهای بینالمللی، بانکها، مؤسسات مالی و حتی دولتها، ترجیح میدهند با طرفهایی همکاری کنند که به قوانین و مقررات احترام میگذارند و به تعهدات خود پایبند هستند.
ظاهرگرایی و تجملگرایی در برابر ارزشهای واقعی
چالش چهارم، تمایل به ظاهرگرایی و تجملگرایی در فرهنگ ماست. ما ایرانیان معمولاً به آنچه «به چشم میآید» بیش از آنچه واقعاً مهم و ارزشمند است، اهمیت میدهیم. این ویژگی را میتوان در بسیاری از جنبههای زندگی ما مشاهده کرد: از تجملات عروسی و مراسم ختم گرفته تا خودروهای لوکس و منازل مجلل، از تظاهر به داشتن مدارک تحصیلی بالا گرفته تا نمایش ثروت در شبکههای اجتماعی.
البته مدعی نمیشوم که چنین پدیدهای صرقا در فرهنگ ما وجود دارد. حتی در کشورهای اروپایی و آمریکایی نیز چنین چیزی قابل رویت است. با این حال مهمترین وجه تفاوت آن، عمق این مسئله و تاثیر آن بر انتخابهای روزمره فرد است.
این ظاهرگرایی، اغلب با نوعی چشم و همچشمی همراه است: «همسایه ماشین مدل بالا خریده، پس ما هم باید بخریم»، «فلانی برای عروسی پسرش چنین و چنان کرده، ما هم باید بکنیم»، «دختر یا پسر فلانی دکتر شده، پس تو هم باید دکتر بشوی» و از این قبیل.
در جامعه جهانی امروز، اما، ارزشها به تدریج در حال تغییر هستند. در بسیاری از کشورهای پیشرفته، جنبشهای مختلفی در مخالفت با مصرفگرایی افراطی و تجملگرایی شکل گرفته است. ارزشهایی چون سادهزیستی، مسئولیت اجتماعی، حفاظت از محیط زیست، و توجه به کیفیت زندگی به جای کمیت داراییها، روز به روز بیشتر مورد توجه قرار میگیرند.
حتی در میان ثروتمندترین افراد جهان نیز میبینیم که بسیاری از آنها، به جای نمایش ثروت خود، به مسئولیت اجتماعی و فعالیتهای خیریه (حتی برای وانمود کردن) روی آوردهاند. این تغییر نگرش، چیزی است که شاید ما ایرانیان هنوز به درستی با آن آشنا نشدهایم.
اما نکته امیدوارکننده این است که ما ایرانیان، در طول تاریخ، بارها توانایی خود را در سازگاری با شرایط جدید و پذیرش تغییر نشان دادهایم. علاوه بر این، نسل جوان امروز ایران، به لطف دسترسی به اینترنت و شبکههای اجتماعی، آشنایی بیشتری با ارزشها و هنجارهای جهانی دارد و این خود، نوید تغییرات مثبت در آینده را میدهد. هرچند، این واقعیت بسیار حائز هامیت است که نسل جوان امروز، بدون داشتن «آموزش مناسب» با جهان بیرون آشنا شده که این خود چالشی بزرگ در آیندهی ایران آزاد است.
بخش سوم: چالشهای اقتصادی با ریشههای فرهنگی
پس از بررسی چالشهای فرهنگی-اجتماعی، در این بخش میخواهم به مشکلاتی بپردازم که گرچه در ظاهر اقتصادی هستند، اما ریشههای عمیقی در فرهنگ و نگرش ما ایرانیان دارند. این چالشها، در صورت بازگشت ایران به جامعه جهانی، میتوانند مانع جدی در مسیر توسعه اقتصادی و رقابتپذیری ما باشند.
فرهنگ کار ضعیف و بهرهوری پایین
یکی از بزرگترین چالشهای فرهنگی ما در حوزه اقتصاد، نگرشمان به مقوله کار است. متأسفانه در فرهنگ ما، کار کردن و مولد بودن، آنچنان که باید ارزشمند شمرده نمیشود. برخلاف بسیاری از فرهنگها که در آنها کار حتی فراتر از یک وسیله معیشت، به عنوان بخشی از هویت فردی و اجتماعی تلقی میشود، در میان بسیاری از ما ایرانیان، کار صرفاً وسیلهای برای کسب درآمد و گذران زندگی است.
این نگرش را میتوان در بسیاری از رفتارهای روزمره ما مشاهده کرد: کمکاری در محیط کار، تأخیر و غیبت مکرر، انجام امور شخصی در ساعات اداری، و عدم تعهد به کیفیت کار. حتی در میان قشر تحصیلکرده نیز، شاهد نوعی بیمیلی نسبت به برخی مشاغل هستیم. بسیاری از جوانان ما، به دنبال «شغل پشت میزنشینی» هستند و از کارهای فنی و مهارتی گریزاناند، در حالی که در بسیاری از کشورهای پیشرفته، مشاغل فنی نه تنها از منزلت اجتماعی بالایی برخوردارند، بلکه درآمد قابل توجهی نیز دارند.
در کنار این نگرش، مشکل دیگر، بهرهوری پایین نیروی کار در ایران است. بر اساس آمارهای رسمی، میانگین ساعات مفید کاری در ایران، بسیار کمتر از استانداردهای جهانی است. این در حالی است که ساعات حضور در محل کار، اغلب بیش از استانداردهای جهانی است. به عبارت دیگر، ما زمان زیادی را در محل کار میگذرانیم، اما بازدهی چندانی نداریم.
این وضعیت، در تضاد آشکار با فرهنگ کاری در بسیاری از کشورهای توسعهیافته قرار دارد. در این کشورها، کار نه تنها یک وظیفه، بلکه نوعی افتخار و بخشی از هویت فردی و اجتماعی است. افراد به کار خود، فارغ از نوع و جایگاه آن، افتخار میکنند و در انجام آن، نهایت دقت و کیفیت را به خرج میدهند.
عدم شفافیت و فساد سیستماتیک
چالش دوم، مسئله عدم شفافیت و فساد سیستماتیک در اقتصاد ایران است. این مشکل، که ریشههای عمیقی در فرهنگ و نظام اداری ما دارد، یکی از موانع اصلی در مسیر توسعه اقتصادی و پیوستن به اقتصاد جهانی است.
شفافیت، به معنای روشن و قابل پیشبینی بودن قوانین، مقررات و فرآیندهای اقتصادی و اداری، یکی از ارکان اصلی اقتصاد سالم است. در اقتصاد شفاف، همه بازیگران، از قواعد بازی آگاه هستند و میتوانند بر اساس آن، تصمیمات آگاهانه بگیرند. اما متأسفانه در اقتصاد ایران، شاهد نوعی ابهام و پیچیدگی عمدی در قوانین و مقررات هستیم که زمینه را برای سوءاستفاده و فساد فراهم میکند.
در چنین فضایی، رانت و ارتباطات، جایگزین شایستگی و رقابت سالم میشود. کسانی که به منابع قدرت نزدیکترند، از امتیازات ویژهای برخوردار میشوند که دیگران از آن محروماند. این وضعیت، نه تنها به بیعدالتی دامن میزند، بلکه مانع بزرگی در مسیر رشد و شکوفایی استعدادها و نوآوریهاست.
از سوی دیگر، فساد سیستماتیک، هزینههای اقتصادی را به شدت افزایش میدهد. در فضای آلوده به فساد، بخش قابل توجهی از منابع، به جای آنکه صرف تولید و خلق ارزش شود، به سمت فعالیتهای رانتجویانه هدایت میشود. این امر، نه تنها باعث هدر رفتن منابع میشود، بلکه انگیزهها را نیز منحرف میکند. افراد، به جای آنکه به فکر افزایش کارایی و نوآوری باشند، تلاش میکنند تا با نزدیک شدن به منابع قدرت، از رانتها بهرهمند شوند.
در دنیای امروز، شفافیت و مبارزه با فساد، به یکی از اولویتهای اصلی سازمانهای بینالمللی و شرکتهای چندملیتی تبدیل شده است. استانداردهای بینالمللی مبارزه با فساد، روز به روز سختگیرانهتر میشوند و کشورهایی که نتوانند با این استانداردها هماهنگ شوند، در جذب سرمایهگذاری خارجی و توسعه روابط اقتصادی بینالمللی با مشکلات جدی مواجه خواهند شد.
مشکل در پذیرش استانداردهای بینالمللی
سومین چالش اقتصادی با ریشههای فرهنگی، مشکل ما در پذیرش و انطباق با استانداردهای بینالمللی است. این مشکل، خود را در حوزههای مختلفی نشان میدهد: از استانداردهای کیفیت محصولات و خدمات گرفته تا استانداردهای زیستمحیطی، از استانداردهای حسابداری و مالی گرفته تا استانداردهای حقوق کار.
در فرهنگ ما، نوعی مقاومت در برابر پذیرش قواعد و استانداردهای بیرونی وجود دارد. گاه این مقاومت، در قالب نوعی غرور ملی یا خودبسندگی بروز میکند: «ما خودمان میدانیم چه کار کنیم» یا «این استانداردها برای دیگران است، نه برای ما». گاه نیز، این مقاومت، ناشی از ترس از تغییر یا عدم درک اهمیت این استانداردهاست.
اما واقعیت این است که در دنیای به هم پیوسته امروز، استانداردهای بینالمللی، نه یک انتخاب، بلکه یک ضرورت است. این استانداردها، زبان مشترکی را برای تعامل و همکاری بین کشورها و شرکتهای مختلف فراهم میکنند. بدون پذیرش این استانداردها، نه تنها امکان صادرات محصولات و خدمات به بازارهای جهانی دشوار میشود، بلکه جذب سرمایهگذاری خارجی و انتقال تکنولوژی نیز با موانع جدی مواجه میشود.
به عنوان مثال، بسیاری از شرکتهای ایرانی، همچنان با سیستمهای حسابداری قدیمی کار میکنند که با استانداردهای بینالمللی همخوانی ندارد. این امر، نه تنها کار با شرکای خارجی را دشوار میکند، بلکه امکان ارزیابی دقیق عملکرد مالی این شرکتها را نیز از بین میبرد.
مثال دیگر، استانداردهای زیستمحیطی است. در حالی که در بسیاری از کشورها، رعایت این استانداردها به یک ارزش تبدیل شده و شرکتها به آن افتخار میکنند، در ایران، هنوز بسیاری از شرکتها، رعایت این استانداردها را نوعی «هزینه اضافی» یا «مزاحمت» تلقی میکنند.
نگرش به سرمایه و سرمایهگذاری
چهارمین چالش، نگرش ما به مقوله سرمایه و سرمایهگذاری است. در فرهنگ اقتصادی ما، سرمایهگذاری بلندمدت و مولد، به اندازه کافی ارزشمند شمرده نمیشود. بسیاری از ما، ترجیح میدهیم در فعالیتهای زودبازده و کمریسک سرمایهگذاری کنیم، حتی اگر این فعالیتها، ارزش افزوده چندانی برای اقتصاد کشور نداشته باشند.
این نگرش را میتوان در رفتارهای اقتصادی بسیاری از ایرانیان مشاهده کرد: از خرید و فروش ارز و سکه گرفته تا سفتهبازی در بازار مسکن، از سپردهگذاری در بانکها گرفته تا خرید خودرو به قصد فروش با قیمت بالاتر. همه اینها، نشاندهنده تمایل به کسب سود سریع و کمزحمت، به جای سرمایهگذاری مولد و بلندمدت است.
مطمئنا این مسئله قابل بحث هست که در شرایطی که توسط حکومت فعلی ساخته شده، عدم شفافیتها و تمامی مسائلی که بالاتر نوشتم، میتوان بحث کرد که چنین چیزی در فرهنگ ما وجود ندارد و تمام اینها «مقتضی شرایط» است. با این حال لازم هست که این مسئله در طول زمانی درازتر مورد تحلیل قرار گیرد، یا درواقع رفتاری که به شکل عادت در ایرانیان ایجاد شده.
در مقابل، در اقتصادهای موفق جهان، سرمایهگذاری در تولید، نوآوری و توسعه مهارتهای انسانی، در اولویت قرار دارد. سرمایهگذاران بزرگ، حاضرند سالها منتظر بمانند تا سرمایهگذاریشان به ثمر بنشیند، چرا که به آینده و پایداری رشد اقتصادی اعتماد دارند.
این تفاوت نگرش، در صورت بازگشت ایران به اقتصاد جهانی، میتواند چالش بزرگی باشد. سرمایهگذاران خارجی، به دنبال شرکا و همکارانی هستند که نگرش بلندمدت و استراتژیک به کسب و کار داشته باشند، نه کسانی که به دنبال سود آنی و زودگذر هستند.
چالشهای اقتصادی با ریشههای فرهنگی که در این بخش به آنها پرداختم، همگی نشان میدهند که توسعه اقتصادی، فراتر از سیاستگذاریهای کلان اقتصادی، نیازمند تحول در نگرشها و ارزشهای فرهنگی است. بدون این تحول، حتی بهترین سیاستها و برنامههای اقتصادی نیز با شکست مواجه خواهند شد.
اما این به معنای ناامیدی نیست. فرهنگ، پدیدهای ایستا و غیرقابل تغییر نیست. با آگاهی، آموزش و تلاش جمعی، میتوان الگوهای فرهنگی را تغییر داد و ارزشهای جدیدی را جایگزین کرد. تجربه بسیاری از کشورها نشان میدهد که تحول فرهنگی، هر چند دشوار و زمانبر، اما امکانپذیر است.
بخش چهارم: چالشهای آموزشی و دانشگاهی
پس از بررسی چالشهای فرهنگی-اجتماعی و اقتصادی، در این بخش به مشکلات نظام آموزشی و دانشگاهی ایران میپردازم. نظام آموزشی، به عنوان زیربنای توسعه هر کشور، نقش تعیینکنندهای در آمادهسازی نسل آینده برای مواجهه با چالشهای جهانی دارد. متأسفانه، نظام آموزشی ما در سالهای انزوا، از بسیاری جهات از استانداردهای جهانی فاصله گرفته و این فاصله، در صورت بازگشت به جامعه جهانی، میتواند به چالشهای جدی برای دانشآموختگان ما تبدیل شود.
شکاف بین نظام آموزشی ایران و استانداردهای جهانی
اولین و شاید مهمترین چالش، شکاف عمیق بین محتوا و روشهای آموزشی ما با آنچه در دنیای امروز رایج است. نظام آموزشی ایران، از مدارس ابتدایی گرفته تا دانشگاهها، همچنان بر محفوظات و انتقال یکطرفه دانش تأکید دارد. معلم یا استاد، به عنوان منبع اصلی دانش، مطالبی را ارائه میدهد و دانشآموز یا دانشجو موظف است آنها را حفظ کند و در امتحان بازگو کند.
این در حالی است که نظامهای آموزشی پیشرفته دنیا، سالهاست که از این رویکرد فاصله گرفتهاند. در این نظامها، تأکید بر مهارتآموزی، حل مسئله، تفکر انتقادی و خلاقیت است. معلم، بیشتر نقش راهنما و تسهیلگر را ایفا میکند و دانشآموزان، نقش فعالی در فرآیند یادگیری دارند. در این زمان نیز، معنای کار گروهی و اهمیت آن آموزش داده میشود.
برای مثال، در بسیاری از مدارس کشورهای پیشرفته، دانشآموزان به جای آنکه صرفاً به سخنرانی معلم گوش دهند، درگیر پروژههای عملی میشوند، به صورت گروهی کار میکنند، و با چالشهای واقعی مواجه میشوند. این روش، نه تنها یادگیری را عمیقتر و پایدارتر میکند، بلکه مهارتهای اساسی برای زندگی در دنیای امروز را نیز به آنها میآموزد.
در دانشگاههای ما نیز، همین مشکل به شکل دیگری وجود دارد. بسیاری از دانشجویان، بدون آنکه تجربه عملی چندانی داشته باشند، با انبوهی از نظریهها و مفاهیم انتزاعی روبرو میشوند. ارتباط ضعیف دانشگاه با صنعت و جامعه باعث میشود آموختههای دانشگاهی، کاربرد چندانی در دنیای واقعی نداشته باشند.
این شکاف، در صورت ورود دانشآموختگان ایرانی به بازار کار جهانی، میتواند به چالش جدی تبدیل شود. آنها خود را در رقابت با افرادی میبینند که از کودکی با مهارتهای حل مسئله، کار گروهی، تفکر انتقادی و خلاقیت آشنا شدهاند.
لازم به ذکر است، که با وجود اینکه مثالهای نقضی برای این موضوع وجود دارد، مانند ایرانیانی که خارج از ایران به موفقیت دست پیدا کردهاند، اما همچنان تعداد بسیار زیادی نیز هستند که با این چالش مواجهند.
مدرکگرایی به جای مهارتآموزی
دومین چالش بزرگ، تأکید بیش از حد بر مدرک به جای مهارت است. در فرهنگ ما، مدرک تحصیلی، به ویژه مدارک دانشگاهی، ارزشی فراتر از دانش و مهارت واقعی دارد. والدین، از همان دوران کودکی، فرزندان خود را برای ورود به دانشگاه و کسب مدارک عالی آماده میکنند، بدون آنکه لزوماً به استعدادها، علایق و مهارتهای آنها توجه داشته باشند.
این نگرش، در سطح جامعه نیز منعکس میشود. برای بسیاری از مشاغل، داشتن مدرک دانشگاهی، حتی اگر ارتباط چندانی با آن شغل نداشته باشد، به یک الزام تبدیل شده است. در مقابل، برخی مشاغل فنی و مهارتی، علیرغم درآمد و اهمیت بالا، به دلیل نیاز نداشتن به مدرک دانشگاهی، از منزلت اجتماعی پایینی برخوردارند.
نتیجه این نگرش، هجوم جوانان به دانشگاهها بدون داشتن انگیزه و علاقه واقعی، و در مقابل، خالی ماندن بازار از نیروهای ماهر در بسیاری از مشاغل فنی است. حتی بسیاری از دانشآموختگان دانشگاهی نیز، پس از فارغالتحصیلی، فاقد مهارتهای لازم برای ورود به بازار کار هستند.
در دنیای امروز، اما، مدرک تحصیلی، تنها یکی از عوامل موفقیت شغلی است، نه مهمترین آن. در بسیاری از شرکتهای پیشرو، مهارتها، تجربیات و تواناییهای فردی، بیش از مدرک تحصیلی، مورد توجه قرار میگیرند. حتی برخی از موفقترین کارآفرینان و مدیران جهان، تحصیلات دانشگاهی خود را نیمهتمام رها کردهاند تا ایدههای خود را عملی کنند.
تفکر نقادانه و خلاقیت محدود
سومین چالش، محدودیت در پرورش تفکر نقادانه و خلاقیت است. نظام آموزشی ما، به جای تشویق دانشآموزان و دانشجویان به پرسش، چالش و نوآوری، بیشتر بر پذیرش و تکرار تأکید دارد. در کلاسهای درس، پرسش و چالش کشیدن نظر معلم یا استاد، اغلب به عنوان نوعی بیاحترامی یا سرکشی تلقی میشود.
این فرهنگ، در تضاد با نیازهای دنیای امروز قرار دارد. در عصر اطلاعات، که دانش به سرعت منسوخ میشود و چالشهای جدیدی ظهور میکنند، توانایی تفکر نقادانه، خلاقیت و نوآوری، از اساسیترین مهارتها برای موفقیت هستند.
شرکتهای پیشرو، به دنبال افرادی هستند که بتوانند «خارج از چارچوب» فکر کنند، راهحلهای نوآورانه ارائه دهند، و با چالشهای غیرمنتظره مواجه شوند. اما بسیاری از دانشآموختگان ما، به دلیل سالها تأکید بر پذیرش و تکرار، از این مهارتها بیبهرهاند.
حتی در دانشگاههای ما، پژوهشهای واقعی و نوآورانه، کمتر مورد توجه قرار میگیرند. بسیاری از پایاننامهها و رسالههای دانشگاهی، تکرار کارهای قبلی یا ترجمه منابع خارجی هستند، بدون آنکه نوآوری قابل توجهی در آنها دیده شود. این در حالی است که در دانشگاههای برتر جهان، نوآوری و اصالت، از معیارهای اصلی ارزیابی پژوهشها هستند.
فاصله زبانی و فرهنگی
چهارمین چالش، فاصله زبانی و فرهنگی است. در دنیای امروز، زبان انگلیسی، به عنوان زبان علم، تجارت و ارتباطات بینالمللی شناخته میشود. اما متأسفانه، بسیاری از دانشآموختگان ما، حتی در سطوح بالای تحصیلی، از مهارت کافی در این زبان برخوردار نیستند.
این مشکل، ریشه در نظام آموزشی ما دارد که در آن، آموزش زبان انگلیسی، بیشتر بر گرامر و خواندن متون ساده تأکید دارد، نه بر مهارتهای ارتباطی و کاربردی. حتی در دانشگاهها نیز، بسیاری از دانشجویان، قادر به مطالعه منابع تخصصی به زبان اصلی یا برقراری ارتباط مؤثر به زبان انگلیسی نیستند.
اما مشکل، فراتر از صرف ناتوانی زبانی است. آشنایی با فرهنگهای دیگر، آداب معاشرت بینالمللی، و توانایی کار در محیطهای چندفرهنگی، از دیگر مهارتهایی هستند که در نظام آموزشی ما کمتر مورد توجه قرار میگیرند.
در محیطهای کاری بینالمللی، این مهارتها از اهمیت بالایی برخوردارند. افرادی که بتوانند با همکاران، مشتریان و شرکای بینالمللی ارتباط مؤثر برقرار کنند، از مزیت رقابتی قابل توجهی برخوردارند. اما بسیاری از دانشآموختگان ما، در صورت ورود به این محیطها، با چالشهای جدی مواجه خواهند شد.
چالشهای آموزشی و دانشگاهی که در این بخش به آنها پرداختم، نشان میدهند که نظام آموزشی ما، در بسیاری از جنبهها، با نیازهای دنیای امروز و فردا همخوانی ندارد. این فاصله، میتواند به چالش جدی برای دانشآموختگان ما در صورت ورود به بازار کار جهانی تبدیل شود.
اما این چالشها، حلناشدنی نیستند. با اصلاحات اساسی و ساختاری در نظام آموزشی، تغییر نگرش نسبت به مدرک و مهارت اول در ابعاد خانواده و سپس در جامعه، و تأکید بیشتر بر پرورش تفکر نقادانه و خلاقیت، میتوان این فاصله را کاهش داد. تجربه کشورهایی مانند کره جنوبی، سنگاپور و فنلاند نشان میدهد که با سیاستگذاری صحیح و سرمایهگذاری هدفمند در آموزش، میتوان در مدت نسبتاً کوتاهی، تحولات چشمگیری ایجاد کرد.
بخش پنجم: راههای گذار فرهنگی
پس از بررسی چالشهای فرهنگی-اجتماعی، اقتصادی و آموزشی، اکنون زمان آن است که به راهحلها بپردازم. چگونه میتوانیم فاصله فرهنگی خود با جهان را کاهش دهیم و برای پیوستن موفق به جامعه جهانی آماده شویم؟ در این بخش، به برخی از مهمترین راهکارهای گذار فرهنگی میپردازم که میتواند مسیر این تحول را هموارتر کند.
نقش نخبگان در ایجاد پل فرهنگی
نخبگان علمی، فرهنگی، هنری و اقتصادی ما، میتوانند نقش مهمی در ایجاد پل ارتباطی بین فرهنگ ایرانی و فرهنگ جهانی ایفا کنند. این گروه، که اغلب با هر دو فرهنگ آشنایی دارند، میتوانند به عنوان مترجمان فرهنگی عمل کنند و به جامعه کمک کنند تا تحولات جهانی را بهتر درک کند.
نخبگان ایرانی مقیم خارج از کشور، ایرانیانی که خارج از ایران زندگی و تحصیل کردهاند، با توجه به تجربه زندگی در دو فرهنگ، میتوانند در این میان نقش ویژهای داشته باشند. آنها میتوانند با انتقال تجربیات خود، به دیگر ایرانیان کمک کنند تا با چالشهای فرهنگی پیش رو بهتر آشنا شوند و برای مواجهه با آنها آمادگی بیشتری پیدا کنند.
اما این نقش، تنها به انتقال یکطرفه محدود نمیشود. نخبگان ما میتوانند با معرفی ارزشها و دستاوردهای فرهنگی ایران به جهان، به ایجاد تصویری واقعیتر و مثبتتر از ایران و ایرانیان کمک کنند. این امر، میتواند زمینه را برای گفتگوی سازندهتر بین فرهنگی فراهم کند.
البته، برای ایفای این نقش، نخبگان ما نیاز به حمایت و فضای آزاد برای ابراز عقیده و فعالیت دارند. آنها باید بتوانند بدون ترس از سرکوب یا برچسبزنی، دیدگاههای خود را مطرح کنند و به نقد سازنده بپردازند. در غیر این صورت، این پتانسیل عظیم برای ایجاد تغییر، به هدر خواهد رفت.
اهمیت آگاهی فرهنگی و اجتماعی
آگاهی، اولین گام در مسیر تغییر است. برای پر کردن شکاف فرهنگی، ابتدا باید از وجود این شکاف آگاه باشیم و ابعاد آن را به درستی بشناسیم. این آگاهی باید در سطوح مختلف جامعه، از مدارس و دانشگاهها گرفته تا رسانهها و محیطهای کاری، گسترش یابد.
این شکاف را میتوان از خانوادهها در روستاهای دور افتاده، که به خاطر سیاستهای نادرست حکومت فعلی از منابع مهم آموزشی، درمانی و خدماتی به دور مانده، تا ارتباط میان روستاها چه از طریق جادهای و چه از طریق اینترنت، تا ابعداد کلانتر میان شهری یا به کلامی دیگر، میان تمامی اقشار کشور و نه صرفا خلاصه در کلان شهرها، جست و مطالعه کرد.
رسانهها، به ویژه رسانههای اجتماعی، میتوانند نقش مهمی در افزایش این آگاهی داشته باشند. آنها میتوانند با معرفی فرهنگها و ارزشهای مختلف، به مخاطبان خود کمک کنند تا دیدگاه جهانیتری پیدا کنند. این آشنایی، نه به معنای پذیرش بیچون و چرای ارزشهای دیگر، بلکه به معنای درک و احترام به تفاوتهاست.
علاوه بر این، آگاهی از نقاط قوت و ضعف فرهنگی خودمان نیز بسیار مهم است. ما باید بتوانیم با نگاهی نقادانه اما سازنده، به فرهنگ خود بنگریم و زمینههایی را که نیاز به اصلاح و بهبود دارند، شناسایی کنیم. این نگاه نقادانه، نه به معنای نفی ارزشهای فرهنگی خود، بلکه به معنای تلاش برای ارتقاء و بهبود آنهاست.
تقویت نهادهای مدنی و مردمی
نهادهای مدنی و مردمی، میتوانند نقش مهمی در ایجاد تغییرات فرهنگی داشته باشند. این نهادها، به عنوان واسطه بین مردم و حکومت، میتوانند صدای مطالبات فرهنگی و اجتماعی مردم را به گوش سیاستگذاران برسانند و زمینه را برای اصلاحات فراهم کنند.
سازمانهای مردمنهاد (NGOها)، انجمنهای صنفی و حرفهای، گروههای داوطلبانه، و انجمنهای علمی و فرهنگی، از جمله این نهادها هستند. این نهادها، نه تنها میتوانند به عنوان مجرایی برای بیان نظرات و خواستههای مردم عمل کنند، بلکه میتوانند با فعالیتهای آموزشی و فرهنگی خود، به افزایش آگاهی و تغییر نگرشها کمک کنند.
تقویت این نهادها، نیازمند فضای باز سیاسی و اجتماعی است. در جامعهای که مردم از حق آزادی بیان و تشکل برخوردار باشند، این نهادها میتوانند رشد کنند و نقش مؤثری در ایجاد تغییرات فرهنگی و اجتماعی داشته باشند.
بازنگری در نظام آموزشی
همانطور که در بخش قبل نوشتم، نظام آموزشی ما در بسیاری از جنبهها با نیازهای دنیای امروز و فردا همخوانی ندارد. بازنگری در این نظام، از اساسیترین اقدامات برای آمادهسازی نسل آینده برای حضور در جامعه جهانی است.
این بازنگری باید در چند محور اصلی صورت گیرد:
- تغییر از حافظهمحوری به مهارتمحوری: نظام آموزشی باید از تأکید صرف بر محفوظات، به سمت پرورش مهارتهای اساسی مانند تفکر انتقادی، حل مسئله، خلاقیت و کار گروهی حرکت کند.
- تقویت آموزش زبانهای خارجی: تسلط بر زبانهای بینالمللی، به ویژه انگلیسی، نه به عنوان یک مهارت لوکس، بلکه به عنوان یک ضرورت برای زندگی در دنیای امروز باید مورد توجه قرار گیرد.
- ارتباط بیشتر آموزش با دنیای واقعی: محتوای آموزشی باید با نیازهای واقعی جامعه و بازار کار هماهنگ باشد. این امر، نیازمند ارتباط نزدیکتر دانشگاهها با صنعت و جامعه است.
- توجه به تنوع استعدادها و علایق: نظام آموزشی چه در ابعاد خانواده و چه در موسسات باید به جای تحمیل یک مسیر واحد بر همه دانشآموزان، به تنوع استعدادها و علایق احترام بگذارد و مسیرهای متنوعی برای موفقیت ارائه دهد.
این تغییرات، مستلزم سرمایهگذاریهای کلان و اصلاحات ساختاری است. اما با توجه به اهمیت آموزش در شکلدهی به آینده هر جامعه، این سرمایهگذاری میتواند یکی از سودمندترین سرمایهگذاریها برای آینده ایران باشد.
تشویق روحیه پرسشگری و نقد سازنده
یکی از مهمترین تغییرات فرهنگی که برای پیوستن موفق به جامعه جهانی نیاز داریم، تقویت روحیه پرسشگری و نقد سازنده است. ما باید از فرهنگ سکوت، پذیرش بیچون و چرا، و ترس از طرح سؤال، فاصله بگیریم.
این تغییر، باید از خانواده و مدرسه آغاز شود. والدین و معلمان باید کودکان را تشویق کنند تا سؤال بپرسند، چالش کنند، و دیدگاههای خود را بیان کنند. آنها باید به کودکان بیاموزند که نقد، نه به معنای بیاحترامی یا دشمنی، بلکه به معنای تلاش برای بهبود و پیشرفت است.
رسانهها نیز میتوانند با ایجاد فضا برای گفتگوهای سازنده و نقد منصفانه، به این تغییر فرهنگی کمک کنند. آنها میتوانند با معرفی الگوهای موفق نقد و گفتگو، به مخاطبان خود نشان دهند که چگونه میتوان بدون خصومت و پرخاشگری، به نقد و بررسی دیدگاههای مختلف پرداخت.
ارتقاء فرهنگ کار و بهرهوری
همانطور که در بخش مشکلات اقتصادی با ریشههای فرهنگی توضیح دادم، یکی از چالشهای جدی ما، فرهنگ کار ضعیف و بهرهوری پایین است. برای رفع این مشکل، نیاز به تغییر نگرش نسبت به کار و ارزش آن داریم.
این تغییر نگرش، باید از سنین پایین آغاز شود. کودکان باید بیاموزند که کار، نه فقط وسیلهای برای کسب درآمد، بلکه بخشی از هویت فردی و اجتماعی است. آنها باید بیاموزند که هر کاری، اگر با کیفیت و دقت انجام شود، ارزشمند است، صرف نظر از نوع و جایگاه آن.
در سطح جامعه، باید به تغییر نگرش نسبت به مشاغل مختلف پرداخت. مشاغل فنی و مهارتی، نباید از منزلت اجتماعی پایینی برخوردار باشند. کارآفرینی و خلق ارزش، باید بیشتر مورد تشویق قرار گیرد.
در محیطهای کاری، باید فرهنگ پاداش بر اساس عملکرد و نتیجه را ترویج کرد. سیستمهای ارزیابی عملکرد، باید به گونهای طراحی شوند که تلاش، نوآوری و کیفیت کار را تشویق کنند، نه صرفاً حضور فیزیکی در محل کار و رانتها را.
راههای گذار فرهنگی که در این بخش به آنها پرداختم، نشان میدهند که تغییر، هر چند دشوار، اما امکانپذیر است. این تغییر، نیازمند تلاش جمعی همه اقشار جامعه، از سیاستگذاران گرفته تا مردم عادی است.
البته، باید به یاد داشت که هدف از این تغییرات، نه نفی هویت ملی-فرهنگی ایرانی، بلکه بهبود و ارتقاء آن برای سازگاری بیشتر با نیازهای دنیای امروز است. ما میتوانیم ضمن حفظ ارزشهای اصیل فرهنگی خود، با تغییر در نگرشها و رفتارهایی که مانع پیشرفت و تعامل سازنده با جهان هستند، مسیر پیوستن موفق به جامعه جهانی را هموار کنیم.
کلام آخر
در این مقاله، تلاش کردم تصویری واقعبینانه از چالشهای فرهنگی و اجتماعی که ما ایرانیان در صورت بازگشت به جامعه جهانی با آنها مواجه خواهیم شد، ترسیم کنم. از شکاف فرهنگی و درک نادرست از دنیای معاصر گرفته تا مشکلات در کار گروهی و اعتماد اجتماعی، از چالشهای اقتصادی با ریشههای فرهنگی گرفته تا ضعفهای نظام آموزشی، همگی نشان میدهند که مسیر پیوستن موفق به جامعه جهانی، فراتر از توافقات سیاسی و معاهدات اقتصادی است.
ضرورت بازنگری در نگرش فرهنگی و اجتماعی برای پیوستن موفق به جامعه جهانی
آنچه بیش از همه اهمیت دارد، بازنگری جدی در نگرشهای فرهنگی و اجتماعی ماست. ما نمیتوانیم با همان الگوهای فکری و رفتاری که در دوران انزوا شکل گرفته یا تقویت شدهاند، انتظار موفقیت در عرصه جهانی را داشته باشیم. نگرشهایی چون فردگرایی افراطی، بیاعتمادی، قانونگریزی، ظاهرگرایی، نگاه کوتاهمدت به کسب و کار، و عدم توجه به کیفیت و استانداردها، همگی باید مورد بازنگری قرار گیرند.
این بازنگری، البته به معنای نفی همه ارزشهای فرهنگی ما نیست. بلکه به معنای شناسایی نقاط ضعف و تلاش برای اصلاح آنهاست. ما همچنان میتوانیم به میراث غنی فرهنگی، ادبی و هنری خود افتخار کنیم، ارزشهای اخلاقی مثبت خود را حفظ کنیم، و به تاریخ پرفراز و نشیب اما پرافتخار خود ببالیم. اما در عین حال، باید آماده باشیم تا با نگاهی نقادانه اما سازنده، به فرهنگ خود بنگریم و از تغییرات لازم برای سازگاری با دنیای امروز استقبال کنیم.
تأکید بر حفظ هویت فرهنگی ایرانی در عین پذیرش ارزشهای جهانی
نکته مهم دیگر، یافتن تعادل بین حفظ هویت فرهنگی و پذیرش ارزشهای جهانی است. این دو لزوماً در تضاد با یکدیگر نیستند. ما میتوانیم به زبان، ادبیات، هنر، معماری، آیینها و سنتهای ارزشمند خود افتخار کنیم و آنها را حفظ و ترویج کنیم، و در عین حال، از ارزشها و دستاوردهای مثبت فرهنگ جهانی نیز بهرهمند شویم.
هویت فرهنگی ایرانی، در طول تاریخ، همواره پویا و انعطافپذیر بوده و توانسته با جذب و هضم عناصر مثبت فرهنگهای دیگر، خود را غنیتر سازد. از برخورد با فرهنگ یونانی در دوره هخامنشی گرفته تا پذیرش اسلام و سپس تعامل با فرهنگهای شرقی و غربی، ایرانیان نشان دادهاند که میتوانند ضمن حفظ هویت اصیل خود، از دستاوردهای فرهنگی دیگران نیز بهره ببرند.
امروز نیز، ما میتوانیم با همین روحیه، به استقبال ارزشهای مثبت جهانی برویم. ارزشهایی چون احترام به تنوع و گوناگونی، برابری انسانها فارغ از نژاد و جنسیت، احترام به محیط زیست، اخلاق حرفهای، شفافیت و پاسخگویی، و تفکر نقادانه، میتوانند فرهنگ ما را غنیتر سازند، بدون آنکه اصالت آن را خدشهدار کنند.
امید به آیندهای بهتر با شناخت چالشها
در این مقاله، اگرچه بر چالشها و مشکلات تأکید کردم، اما هدفم نه ناامیدی، بلکه افزایش آگاهی و آمادگی بوده است. شناخت چالش، اولین گام برای غلبه بر آن است. با شناخت دقیق مشکلات فرهنگی و اجتماعیمان، میتوانیم برای رفع آنها برنامهریزی کنیم و با آمادگی بیشتری به استقبال آینده برویم.
ما ایرانیان، در طول تاریخ، بارها توانایی خود را در مواجهه با سختیها و غلبه بر چالشها ثابت کردهایم. از حمله اسکندر و مغول گرفته تا جنگهای معاصر، از انقلابهای سیاسی و اجتماعی گرفته تا بلایای طبیعی، ما همواره توانستهایم از دل بحرانها، قویتر و آگاهتر بیرون بیاییم.
امروز نیز، با تکیه بر همین روحیه، میتوانیم به آیندهای بهتر امیدوار باشیم. آیندهای که در آن، ایران نه تنها در جامعه جهانی پذیرفته شده، بلکه نقشی سازنده و تأثیرگذار در شکلدهی به آن ایفا میکند. آیندهای که در آن، ما ایرانیان، ضمن حفظ هویت و ارزشهای فرهنگی خود، از دستاوردهای علمی، فناورانه و فرهنگی جهان بهرهمند میشویم و به نوبه خود، به غنای فرهنگ جهانی میافزاییم.
امیدوارم این مقاله، گامی هرچند کوچک در مسیر آگاهی و آمادگی بیشتر برای مواجهه با چالشهای پیش رو باشد. چالشهایی که با شناخت، برنامهریزی و همت جمعی، قطعاً قابل غلبه هستند.
ما تاریخ کهن و پرافتخاری داریم، میراث فرهنگی غنیای داریم، و استعدادهای بیشماری در میان جوانان خود داریم. با تکیه بر این نقاط قوت، و با اصلاح نقاط ضعفمان، میتوانیم به آینده امیدوار باشیم. آیندهای که شایسته این ملت بزرگ و فرهنگساز است.
پیروز و سربلند باشید.